پاییز را دوست دارم !
بویِ "مهر" میدهد ...
شبیه دخترکِ شاعری ست ؛
با موهایی بلند و موج دار ...
دختری که دیوانه وار ، عاشقِ کسی شده
و با شعرهایِ نارنجی اش ؛
برایِ یک شهر ، دلبری میکند ...
دختری با چشمهایی عسلی ... و لبهایی انار گونه ...
حیف از این همه زیبایی ؛
که بادها به تاراج میبرند ... !
هر بار که از پشتِ پنجره ، صدایِ آوازش به گوش میرسد ؛
تمام جانِ آدم ، میسوزد ...
مگر میشود برایِ معصومیتش اشک نریخت ؟!
برای دخترکی که از بی مهریِ آدمها ؛
هر سال همین موقع ؛
موهایش را کوتاه میکند ،
و آنها را دانه دانه ؛
زیرِ پایِ عابرانِ بی انصافِ شهر میریزد ...
کسی توجهی نمیکند ،
دخترک دلش میگیرد ،
روی بلند ترین ابرها میایستد ،
و دردهایِ هزار ساله اش را ،
از دریچهی چشمهایِ معصوم و بی پناهش ، به زمین میریزد ...
هیچ دستی برای پاک کردنِ اشکهایش نیست !
تمام داراییِ این مردم ؛
چتری ست که رویِ سرشان میگیرند
تا مبادا خیس شوند و خوابِ شیرینِ بی تفاوتی ، از سرشان بپرد !
دلم برایش میسوزد ...
چقدر دوستش دارم !!!
و چقدر ناتوانم ؛
وقتی برایِ چشمهایِ خیس و باران خورده اش ؛
کاری از دستم بر نمیآید ...
گفتم من دوستت دارم، خودخواهانه و فقط به خاطر خودم. من دوستت دارم که خودم یادم برود جهان چه تهی و تاریک است. دوستت دارم که یادم باشد صدای پایی هست که با همه صداها فرق دارد به گوش من. دوستت دارم که باران شوی و بباری و خشک نشوم مثل آخرین درخت در آخرین کویر. دوستت دارم که جهان رنگ بگیرد و باد معطر شود به بوی خوش موهات، دنیا را مست کند و برقصاند. دوستت دارم فقط برای این که وقتی دوستت دارم زیباتر میشوم، رهاتر میشوم، آرام ترم، خودم را بیشتر دوست دارم. گفتم من دوستت دارم، و مومنم که این دوست داشتن با همه شرارههایی که دارد، نه حقی برای من ایجاد میکند و نه تعهدی برای تو.
نژاد و رهبرىخدايا گوشه چشمي از تو کافيست تا
نژاد و رهبرىیه صبر داریم که درش آدمیحرف نمیزنه،
معرفی خودروی با شکوه لکسوس NX200tعزیز دلم میدانی "سیم آخر" چیست ؟
همه خیال میکنند سیم آخرِ ساز ، است . حتی یک نوازنده بی سواد هم روی صحنه زد به سیمِ آخر سازش . گفت : این هم سیم آخر .
اما سیمِ آخر یعنی : وقتی میرفتند قمار ، سکه زرشان را که میباختند ، جیب شان را میگشتند آخرین سکه سیم را هم به قمار میزدند . میزدند به سیمِ آخر ، با امید بردن همه هستی ، یا به باد دادن آخرین سکه نیستی . من هم دلم میخواست در این قمار بزنم به سیمِ آخر ، اما گلستان به من گفت :" ببین زری که باختی اصل بود؟" رفتم توی فکر ...
رمان تماما مخصوص - عباس معروفی
بالاترین رهایی،
آزاد شدن از نظرات دیگران است
روزی که بتوانی بدون وابستگی و
اهمیت دادن به نظرات دیگران،از خودت
و فردیتت لذت ببری،
آن روز،روز رهایی توست.
تو فقط حادثهای خجسته ای
صدا و سیما :|🤦♀️تعداد صفحات : 0